بیت ۵، صفحه ی ۱۱۶۱
سکندر به امید آب حیات همی کرد در رنج و سختی ثبات
بیت ۵۸، صفحه ی ۱۱۶۳
سکندر که جست آب حیوان ندید نجسته به خضر آب حیوان رسید
بیت ۷۸، صفحه ی ۱۱۶۳
به یاد سکندر گرفتند جام جز او هیچ کس را نبردند نام
بیت ۳۱، صفحه ی ۱۱۶۸
سپردن نگین چنین گوهری ز اسکندری هم به اسکندری
بیت ۲۲، صفحه ی ۱۱۷۰
۴-۳-۱۰-رستم :
((نام قهرمان ملی ابران که در ادبیات پهلوی رتستخم (Rotastakhm) و رتستهم ( به معنی دارنده بالای زورمند )آمده و تقریباً با واژه ی ((تهمتن )) که در فارسی لقب وی نیز هست ،هم معنی است و نام رستم در اوستا نیامده و تعیین منشأ داستان وی ،یکی از دشوارترین مباحث تاریخ داستانی ایران است به نظر می رسد رستم اصلاً از رجال و سرداران اشکانی بوده و وقتی به داستا ن های ملی راه یافته ، به شخصیتی داستانی مبدل شده است و خوارق عاداتی مانند گرز هفتصد من و عمر ششصد سال به او منسوب شده اند .رستم ، جهان پهلوان نامور حماسه های ایارن ،از پیوند زال ،پهلوان سپید موی حماسه ی ملی ، بارودابه دختر شاه کابل ، به وجود آمد .زادن او همچون زندگی اش شگفتی آفرین و غیر عادی بود و به یاری سیمرغ چاره گر از مادربزاد و به زودی تن ویالی مردانه یافت سراسر عمر پر افتخار او به آزادگی در گوشه ی زابلستان گذشت و فقط در تنگناها به یاری ایرانیان و شاهان و شاهزادگان می شتافت و هر بار ملت ایران را از خطر حتمی می رهانید کاووس را دو بار از بیچارگی نجات داد ؛ پس از گذشتن از هفت خان با دیو سپید نبرد کرد ؛ بیژن را از چاه افراسیاب رهانید ؛ کین سیاووش را از افراسیاب اهرمن خو بگرفت ؛ اشکبوس و کاموس کشانی را بکشت ؛ ندانسته و نشناخته ، پهلوی فرزند برومند خویش ، سهراب را بدرید و سرانجام در سراشیب عمر، اسفندیار ، شاهزاده ی مغرور ،به دسیسه گشتاسب نابخرد به دست او کشته شد و تقریبا بعد از این ماجرا دیگر آب خوش از گلوی رستم پایین نرفت ، تا این که سرانجام به حیله در چاه غدر نابرادر خویش ، شغاد جان سپرد .سراسر زندگی و نبردهای غرور انگیز رستم، یا ناظر به کسب ((نام)) و یا دفع ((ننگ ))به ویژه در داستان رستم و اسفندیار که رستم نماینده ی ((نام)) و آزادگی قرار می گیرد تمام وجود او در پیکار با نیروی شر به کار گرفته یم شود و در این راه همواره با آز و تعصب در ستیز است .رستم و پرومته (در اساطیر یونانی ) ، هر دو ، بر ضد بی عدالتی قیام کرده اند .رستم در برابر گشتاسپ بیداد گر، و پرومته در برابر خودکامگی مطلق زئوس . در فرهن ایرانی بعد از اسلام ، رستم بی گمان و مؤثرترین قهرمان افسانه ها و روایات کهن است که در سراسر فرهنگ و ادب ما تجلی یافته است . گرز فتصد من و کمند پر توان و رخش نیرومند و ((تبر بیان ))،زره نفوذ ناپذیر او ، در ادب فارسی ، به او سیمای یک قهرمان ملی بخشیده است . همواره ، او با مردم و مردم با او زیسته اند و روایات و افسانه هایی جز آن چه که در خدای نامه ها آمده در باب او پرداخته اند . در پهنه ی ادب فارسی نیز او مظهر شجاعت و جهان پهلوانی که از نام و یاد او تهی باشد گوییدر فرهنگ ایرانی ، دلیری و پهلوانی با نام او قرین و عجین گشته است )) .(یا حقی، ۱۳۸۶ ، ۳۹۳-۳۹۵)
به رستم رکابی روان کرده رخش هم او رنگ پیراس و هم تاج بخش
بیت ۱۴، صفحه ی ۹۵۹
هر آنچ او نموده گه کار زار نه رستم نموده نه اسفندیار
بیت ۲۴، صفحه ی ۹۵۹
زند دیو راهت چو اسفندیار که با رستم آیی سوی کارزار
بیت ۵۸،صفحه ی ۱۰۱۴
چنین گفت رستم فرامرز را که مشکن دل و بشکن البرز را
بیت ۱۲۰، صفحه ی ۱۰۳۰
شنیدم که رستم سوار دلیر به تنها تکاپوی کردی چو شیر
بیت ۱۲۶،صفحه ی ۱۰۳۱
چنان بود پرخاش رستم درست که لشکر کشان را فکندی نخست
بیت ۱۳۰، صفحه ی ۱۰۳۱
کجارستم و زال و سیمرغ و یام فریدون فرهنگ و جمشید جام
بیت ۱۴۸،صفحه ی ۱۰۳۱
در انجا ز کردیست عادی نژاد که از رزم رستم نیارد به یاد
بیت ۶۸ ، صفحه ی ۱۰۵۱
عادی نژاد :قوم عاد در عظمت جثه و تنومندی ضرب المثل بوده اند .
مرا مادر من که طر طوس خواند به روسی زبان رستم روس خواند
بیت ۱۸، صفحه ۱۱۳۵
۴-۳-۱۱-رخش :
((نام اسب مشهور رستم است که اصلاً در فرهنگ ها ، به معنی سرخ و سپید به یکدیگر آمیخته و نیز قوس و قزح یا کمان رستم (شاید به دلیل رنگ های مختلف ) و نیز مطلق اسب آمده است .((بور ابرش))را هم به اعتبار این که رنگ سرخ و سپید درهم است رخش خوانده اند اما رخش ، اسب شگفت آور رستم است که با یک آزمون دشوار از میان گله های فراوان اسب برگزیده شد و عمری به درازی عمر خود رستم داشت و سرانجام همراه با خود او به چاه غدر نابرادرش شغاد افتاد و با سوار خویش جان داد .رخش در آخرین لحظه مرگ را حس می کند ، تمام تلاش خود را برای نجات رستم به کار می گیرد که کار گر نمی افتدد و هر دو به کام مرگ می روند .جز رخش ، هیچ اسبی قادر نبود تن رستم را بکشد ،همان گونه که هنگام انتخاب ، هیچ اسبی نتوانست زیر فشار پنجه ی او پشت خم نکند .هوش او نزدیک به آدمیان است .در خان سوم ،صاحبش را از نزدیک شدن اژدها آگاه می کند و در خان اول با شیر می جنگد .رستم با او حرف می زند و هم چون انسان مخاطبش قرار می دهد )) . (یا حقی ، ۱۳۸۶، ۳۸۸-۳۸۷)
به رستم رکابی روان کرده رخش هم او رنگ پیرای و هم تاج بخش
بیت ۱۴، صفحه ی ۹۵۹
روان کرد رخش عنان تاب را بر انگیخت چون آتش آن آب را
بیت ۲۴۰،صفحه ی ۹۸۴
به چالش گری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش
بیت ۳۴۲،صفحه ی ۹۸۷
چو شد ملک درملک آن ملک بخش به میدان فراخی روان کرد رخش
بیت ۴۶، صفحه ی ۱۰۳۵
به رزم الانی روان کرد رخش بر افروخت از تیغ رخشان درخش
بیت ۱۹، صفحه ی ۱۱۳۳
۴-۳-۱۲-اسفندیار:
((جهان پهلوان ایران در روایات ملی ، نوه ی لهراسپ و پسر گشتاسب پادشاه کیانی است . این نام در اوستا ((سپنتوداته )) (Spanto –data)است و مطابق قاعده ی تحول زبان های ایرانی در فارسی چنان که پاره ای مآخذ ضبط کرده اند هم ((اسفندیاد)) درست است و هم ((اسفندیار)) به صورت اخیر به نظر بعضی ، که از تبدیل ((ر)) به ((د)) غفلت داشته اند ، غلط تصور شده است این نام از دو جزء سپنتو ((مقدس))و داته (داده به معنی آفریده )تشکیل شده و مجموعاً ((آفریده مقدس )) معنی می شود . بنا بر روایات متأخرتر و به خصوص شاهنامه گشتاسپ به سعایت ((گرزم ))یکی از نزدیکان خود که اسفندیار را به بر انداختن گشتاسپ متهم کرده بود ، بر فرزند بد گمان شد و او را به زندان انداخت و پس از آن در برابر حمله ی جاماسپ تورانی به هزیمت رفت اسفندیار را از بند رهانید .شاهزاده ی ایرانی پس از کشته شدن زریر ، عموی خویش داد مردانگی بداد و بر ارجاسپ غلبه کرد و آیین زردشت را به اطراف به پاس خدمات بزرگ او را به کیفیتی که چندان روشن نیست رویین تن کرد ، به طوری که از تمام بدن او فقط چشم هایش آسیب پذیر بود .گشتاسپ بر فرزند حسد برد و ضمن دادن وعده ی تاج و تخت ، وی را به جنگ با رستم روانه کرد رستم چنان که اسفندیار می خواست نپذیرفت که دست بسته نزد گشتاسپ رود و سرانجام با راهنمایی و چاره جویی سیمرغ رستم توانست عمر اسفندیار را با تیر گز مخصوصی سر آورد در این نبرد ، دو پسر اسفندیار نیز کشته شدند .اسفندیار هم شاهزاده است و هم جهان پهلوان ؛ دو صفتی که در شاهنامه جز او در هیچ کس جمع نشده است .عمر کوتاه او مانند آخیلوس یا آشیل ، قهرمان حماسی یونان ، سرشار از پیروزی و درخشندگی است . اسفندیار با ((بالدر)) و(( زیگفرید )) و((آخیلوس)) ،رویین تنان مشهور غربی مشترکاتی دارد .برازندگی ، جوان مرگی ، برخورداری از فره ی ایزدی و گزند پذیری از گیاهی خاص، او را به پهلوانان مذکور همانند می کند )).((یا حقی ، ۱۳۸۶،صفحه ی ۱۲۳-۱۲۲
هر آنچ او نموده گه کارزار نه رستم نموده نه اسفندیار
بیت ۲۴،صفحه ی ۹۵۹
زرویین دژ و درع اسفندیار بر او رنگ زرین منم یادگار
بیت ۹۵، صفحه ی ۱۰۰۷
گر اسفندیار از جهان رفت برد نسبت نامه ی من به بهمن سپرد
بیت ۵۲، صفحه ی ۱۰۱۱
به جز من که دارد که گه کارزار دل بهمن و زور اسفندیار
به من می رسد بازوی بهمنی که اسفندیارم به رویین تنی
ابیات ۵۵-۵۴،صفحه ی ۱۰۱۱
به بازوی بهمن برآموده مار زرویین دژ افتاده اسفندیار

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...