بررسی جایگاه صبر و سکوت درآثار سعدی- قسمت ۹ |
(همان:۲۶۶)
توجه به اشعار صائب تبریزی در دیوان شعر وی گویای نکته های چندی است که در این جا به برخی از آن ها اشاره می شود. صائب دهان کسانی را که از سخن بیهوده لب فرو می بندد و طریق خاموشی برمی گزینند به بهشتِ دربسته تشبیه می کند.
وی همچنین غنچه دربسته ای را مثال می آورد که در بستان سرای عالم در کمال خاموشی ـ اما در واقع با صد زبان ـ از آدمیان می خواهد که از کلام بیجا دم فروبندند. همان گونه که لعل و گوهر در آغوش صدف از سفتن ایمن است،
«گرچه من چون غنچه دارم مُهر خاموشی به لب نکهت گل می کند تفسیر، فریاد مر ا»
(همان:۳۴)
« تــــــراوش می کند راز نهان از مُهر خاموشی که شبنم نیست از پرواز مانع نکهت گل را»
(همان :۸۷)
« تراوش می کند خونین دلی از مُهر خاموشی که آهوی ختن را بوی مشک از ناف می آید»
( همان :۱۵۹)
اگر کلام و زبان نیز در آغوش دهان ماند و بیهوده به کار گرفته نشود از هر بلایی محفوظ خواهد ماند و به همین ترتیب بهترین حافظ و محرم اسرار آدمی، خاموشی او خواهد بود. چراغ عاشقان، روشن از خاموشی اهل دل است و لذا صائب پروانه وار اظهار شیفتگی می کند که از روشنایی چنین چراغی بسوزد:
«پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود زیر دامان خموشی رفتم، آسودم چو شمع»
(همان:۹۹)
آن گاه که زبان آدمی از هر ادعا و سخن بیهوده ای بسته گردد و بر این موضوع صبر کند و در آن زمان و یا بعد از آن، زبان وی، چون خود صائب گویای معانی و مفاهیم ناب خواهد گردید همچنان که خاموشی حضرت مریم (س)، کلام حقّ عیسی(ع) را به دنبال خود داشت. آدمیان می توانند به وسیله سکوت و خاموشی روح و شخصیت خود را عجین با شناخت و معرفت سازند و آن گاه کلامشان نیز قرین با چنین معرفتی گردد.
« گر گوش هوش باشد، در پردهٔ خموشی صد داستان شکایت، تقریر می توان کرد»
(همان:۱۶۲)
صائب خاموشی و سکوت محبوب و جانان را موجب افزایش ملاحت وی میداند. وی تیغ زبان خاموشی را از هر زبانی برنده تر معرفی می کند و اظهار می دارد که بهترین روش برای بستن دهان بیهوده گویان آن است که مستمع، خاموشی گزیند و این خاموشی ناشی از عجز او در گفتار نیست زیرا او اعتقاد دارد که شأنش بالاتر از آن است که چون کوه صدایی را بشنود و همان را در خود منعکس سازد زیرا اگر او هم سخن جاهلان را جاهلانه پاسخ گوید و یا بیهوده با آنان سخن راند عملی مشابه همان انعکاس صدا در کوه را انجام داده است. از دیدگاه صائب بهترین انتقام از هرزه گویان، خاموشی در مقابل سخن بی جای آنان می باشد.
« امید من به خاموشی، یکی ده گشت تا دیدم که سامان می دهد دست از اشارت، کار لالان را»
(همان:۴۲)
«تا ز خــــامـوشی زبــان بی زبانان یافــــتم روی در دیوار کردم، همــزبانی شد مــــــرا»
(همان:۲۲۱)
چنین خاموشی و سکوتی سخن چینان را نیز خاموش خواهد ساخت. لذا سخن بد آنان بر آدمی مؤثر نخواهد افتاد همان گونه که غنچه لب بسته از چیده شدن توسط دست گلچین معاف و مصون است.
گرچه دارد مُهر خامــوشی به لب از مردمــک چشم مــست او بود در گـــفتگو بی اختیــار
(همان :۹۳)
صائب آه سحرگاهی خود را عَلَم نصرت خود، و مُهر خاموشی خود را چتر شاهنشاهی خود می خواند. خاموشی، حجت ناطق واصل شدگان معنویت و حقیقت و کسانی که به کمال هنر رسیده اند می باشد و شاهد ناطق کسانی است که کمال و تعالی می طلبند. لب فروبستن و خاموشی بالاترین سپر آدمی از بلاها و حوادث است همان طور که ماهی لب بسته اندیشه ای از قلّاب صیاد و ماهیگیر ندارد. قدر چنین خاموشی را کسانی میدانند که به واسطه هر سخن بیهوده زخم های فراوان خورده باشند. هیچ اطاعت و عبادتی نیست مگر آن که در پرتو سکوت و خاموشی معنای حقیقی خود را باز می یابد و لذا آنان که در این بزم ترک گفتار می کنند خواهند توانست کردار خویش را صحیح و درست سازند.
صائب، مُهر خاموشی خود را ساغر سرشار خود و جام جهان بین خود و گل بی خار خارستان زندگی معرفی می کند. صائب خاموشی را ترجمان دل صاحب نظران، مُهر گنجینه روشن گُهران، سرمه دیده بالغ نظران، آینه کامل نظران، صیقل سینه روشن گُهران می خواند که سبب آرامش دل هاست.
« دیوانهٔ خموش به عاقــــــــل برابرست دریای آرمیده بـــــــــه ساحل برابرست»
(همان: ۸۶)
«کثرت و تفرقه در عالـــــــم گـــفتار بود که جهانی همه یک تن شود از خاموشی»
(همان:۲۷۳)
«بغیر شهد خمــــوشی کدام شیرینی است که از حــلاوت آن، لب به یکدیگر چسبد»
(همان:۱۳۹)
صائب از «دارالأمان خاموشی» یاد می کند که هیچ گوشه عالم امن تر از آن نمی باشد. خاموشی، باب حریم عشق عالم سوز است، چنان که سپند تا وقتی که صدا دارد از آتش دور می گردد و چون خاموش ماند بر آتش می ماند. صائب شأن خاموشی را به مراتب والاتر از گفتار می داند و لذا می گوید هرگز نباید در هر موجی چون خار و خس زبان بازی کرد. وی خاموشی و سکوت را دلیل صافی و خلوص عشق می داند همان طور که تا وقتی که در روغن نمک باشد با غوغا و سر و صدا می سوزد و خاموشی را در هم می شکند.
« می کند از مُهر خاموشی تراوش راز عشق مشک را در نافه ممکن نیست پنهان داشتن»
(همان: ۲۶۷)
صائب معتقد است رتبه و درجه سخنان هر انسانی را می توان از میزان خاموشی وی دریافت چنان که جوهر هر آینه ای از پشت وی هویدا و آشکار می گردد. همچنین او دو لب انسان خاموش را به دو لب تیغ دو دم تشبیه می کند که هرگز نباید دهن خویش را با گفتار بیهوده زخم نماید. نه تنها برای آنان که کلامی متین و استوار دارند بلکه حتی خاموشی مهد آرام پریشان سخنان است و تمامی شادی ها و نشاط ها در خاموشی است چنانکه غنچه نیز هرگز از بستن لب تنگدل نمی گردد.
« مُهر خـــاموشی نگردد پرده اسرار عشق بوی گـل را مانع از پرواز شبنم کــی شود؟»
( همان :۱۱۷)
صائب ترکیب «شهد خاموشی» را به کار میگیرد که به کام هر کس چشانده شود هرگز نخواهد توانست با گفتار بیهوده لب از حلاوت آن باز دارد و به راستی شیرینی آن متمایز با شیرینی سخن است. به همین ترتیب وی از «بهشت خاموشی» یاد می کند که در واقع حرف زدن بیجا عامل ترک چنان بهشتی است و لذا صائب «سد یأجوج سخن» و «کمال شأن انسان» را در خاموشی می داند.
«بغیر شهد خموشی کدام شــیرینی است که از حــلاوت آن، لب به یکدیگر چــسبد»
(همان :۱۳۹)
صائب خاموشی را «مغز گفتار» می خواند و لذا آن را بی صدا می داند و بر این اساس از انسان ها می خواهد که چون طبلی تهی نباشند که از محتوا و مغز عاری و از صدا پر باشند. از آن جا که بیهوده گویان جهان بدون تفکّر و تأمل لب به سخن میگشایند لذا از دیدگاه صائب روزی دائمی آنان ندامت و افسوس خواهد بود. گفت و گوی غیر سودمند آدمی را سبک و سطحی جلوه می دهد حال آن که وقار و متانت آدمی در پرتو سکوت و خاموشی است. صائب معتقد است که نیازی نمی باشد آدمیان بخواهند به واسطه گفتار، خود را نیک یا بد سازند زیرا در پرتو خاموشی بدون نیاز به هیچ گفتاری می توان قطعاً از نیکان عالم گردید. صائب خاموشی خود را نه از بی دردی ـ بلکه از شدت درد ـ می داند و لذا می توان گفت که حرف نزدن در بعضی موارد نه به واسطه نداشتن حرفی برای گفتن، بلکه به واسطه داشتن حرف های بسیار فراوان می باشد. از دیدگاه صائب باید بجا سخن گفت و یا خاموش ماند و از نتایج سوء گفتار بیهوده در امان ماند. از دیدگاه صائب، آنان که به لب مُهر خاموشی زنند قطعاً به دل گویا گردند. بهشتِ دربسته را تماماً در پرتو دهان بسته و خاموش که از سخن های بیهوده اجتناب می وزرند به آدمی می بخشند و روشنی شمع دل آدمی در وقت خاموشی است.
«زبان هر چند شمع کشته را خاموش می باشد به خاموشی عجب تیغ زبانی هست عاشق را»
(همان : ۶۵)
صائب آب حیات صبر را مایه بقای خویش می داند و با داشتن چنین آب حیاتی مانند حضرت خضر خود را به سرچشمه آب حیات بی نیاز می داند:
« مدارم عقیق صبر به زیر زبان خویش مـــانند خـــضر، تشنه آب بــقا نیـــــم»
(همان: ۱۷۶)
عبد الرحمن جامی، در مثنوی هفت اورنگ ضمن اشاره و ایهامی که شعرش به گیاه صبر، که بسیار تلخ است ولی از نظر طبی دارای خواص مفیدی می باشدکرده ونتیجه صبر را بسیار شیرین و خوب توصیف می کند او می گوید:
صبر اگرچـــند که زهــــر آییــن است عــاقبت همـــــچو شــکر شـــیرین است
مکــــن از تلخـــی آن زهــــر خروش کاخــــر کار شــــــود چشمۀ نــــــوش»
(جامی ، ۱۳۸۶: ۴۹۸)
انوری ابیوردی نیز صبر را چاره بسیاری از مشکلات می داند . او نیز پایان صبر را شادی و گشایش در امور توصیف می کند و می گوید:
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1399-12-19] [ 11:15:00 ق.ظ ]
|