۳-۵-۸-توصیف
توصیف بخش وسیعی از داستانهای روانیپور را به خود اختصاص داده است، که از طرفی باعث صمیمیت در لحن او میشود و هم میتواند حاصل جزئی نگری زنانه باشد. توصیف در داستانهای او چندگونه است. «طبیعت در داستان اهل غرق و داستانهای مربوط به جنوب، بیشترین سهم را در فضاسازی ایجاد میکند» (احمدی،۳:۱۳۸۳)
۳-۵-۸-۱-فضاسازی برای بیان اندیشه
کاربرد ارکان طبیعت در داستانها و بهرگیری از آن برای توصیف فضا از ویژگیهای نویسنده است باد، طوفان، صدای جیغ پرندگان در داستانهای او نشان از وضعیت بد است. در شب بلند تمام این ارکان همنوا با گلپر میشوند تا اوضاع وحشتناک زندگی گلپر را در شبی تاریک بیان کنند. در سنگهای شیطان گردبادی که همراه با دانه های شن ریز و خراشنده است و مانع رفتن مریم به آبادی میشود بیانگر وضعیت ناآرام آبادی است.
«به میدان آبادی رسید. گز آشنا و قدیمی از سرما سیاه شده بود وتنه باریک و بلند نخلی بی سر به سمت چپ میدان انگار تیر آهنی به زمین فرو رفته بود. بچه ها پا پتی با گرزهای نخل، اسب سواری می کردند، لبهایشان سرخ شده و مفشان آویزان بود.» (روانی پور،۱۳۶۹ج:۹)
«گردباد دور او و تخته سنگ پیچید. انگار نمی خواست او به آبادی برسد و شاید زورش آنقدر زیاد باشد که بتواند او و تخته سنگ را بلند کند و بیندازد جایی دور… دور و او شکل تخته سنگی درآید،» (همان،۱۳۶۹ج:۶)
«دوباره باد بوره می کشید. بو…بو…،تو نخل ها می پیچید،همه چیز را با خودش می آورد و می زند به درها،درهای اتاق پنج دری بهم می خوردند.غُناهشت دریا گوش آدم را کر می کند» (روانی پور،۱۳۶۹الف:۴۵) باد، دریا، از عناصری هستند که در داستان به شیوه های گوناگون بیان می شود و وحشت و ناآرامی را بیان می کند.
«جفره» زیر فریادهای گلپر جان می داد. باد پاییزی سینه کشان از دریا می آمد،لا به لای نخل ها می پیچید و خاک وخاشاک و کاغذ های مچاله شده را با خود می برد» (همان،۱۳۶۹الف:۳۳)
«خالو و خالوزاده ها و فکسنو، زنهایی که با موج نرم شلیته های رنگارنگشان به طرفت می آیند و بچه های آبادی با چشمان درشت و سیاه،کنجکاو و پاپتی با صدای جت زاده جمع می شوند.» (همان،۱۳۶۹الف:۷۱)
«گاهی صدای پرنده ای خواب آلود از دور دست می آمد. از آبادی چیزی پیدا نبود. انگار هرگز آن سوی دریا دهکده ای به نام جفره وجود نداشته و انگار در ابتدا همه چیز و همه جا فقط آب بوده است وآب» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۲۴).
«درمیدانگاه، استکان ها و شیشه های خالی، باد خاکستر چاله های آتش را می تاراند. پر مرغان کشته شده در هوا و خروس ها که بالای سر جدا شده مرغها دلگیر می خواندند. غباری زرد رنگ آسمان آبی را دور کرده بود. گردبادی در دور دست جاده ی باریک زبانه می کشید، مانند زنی آواره و بلند بالا دور خودش می گردید، خش و خاشاک را به هوا بلند می کرد…کی بود که خاک بر سرش می ریخت….؟شنا آ» (روانی پور،۲۶:۱۳۸۸)
«گرم بود هوا داغ داغ.پرنده ای در میان شاخه های نخلی تنومند آشیان می ساخت. پرنده ای که خوش داشت یک جانشین شود، نه در مسیر باد، نه در مسیر ریگ های بیابان، در میان بازوان نخلی سر سبز که که هر ساله تاره می دهد، تاره ای شیرین…پرنده آنچه را که اندوخته بود به بازوان نخل تنومند می داد، بی دریغ، تا آشیانه ای بسازد» (همان،۳۲:۱۳۸۸) نویسنده با توصیف زیبایی لانه سازی پرنده به آینده آینه نیز اشاره دارد.
«کوچه ای صاف و یکدست، دیوارهای زرد با آجری قرمز و نرده ای سفید که شاخه های گل از لابه لایشان سرک می کشید، پنجره ها با شیشههای رنگی، تورهای زیبای پردهها…صدای آهنگهایی که مثل ململ، ململی که نسیم به بازویش گرفته باشد،در کوچه میپیچید» (همان،۱۰۷:۱۳۸۸)
«باید میرفت. از این نگاه آشنا و رفیقانه می برید. گفت خداحافظ و راه افتاد. کف پایش یخ زده بود. باد زبر و خراشیده به صورتش می خورد. گاوی از دور ماغ می کشید. معطل کرده بود. نباید می ماند، این همه….» (روانی پور،۱۳۶۹ج:۹).
«با آهنگ نی که عوض میشد، میچرخید، پاهایش را محکم به زمین میکوبید و مانند شعله آتشی نیلگون که باد به جانش تاخته باشد، تن جوان و زندهاش را به سوی مانسی می کشید…» (همان،۸۰:۱۳۸۸)
۳-۵-۸-۲-توصیف طبیعت
از ویژگی بارز داستانهای روانیپور توصیف طبیعت درآثار او، مخصوصا در داستانهای بومی است. طبیعت سهم زیادی در داستانهای او دارد و در بسیاری مواقع توصیف طبیعت در خدمت فضاسازی و بیان اندیشه است.
«کوههای فکسنو، خاکستری و دلگیر، تیغ کشیده به دل آسمان با رنگ سرخ کم رنگی از پسین بر تارکشان پیش چشمان جت زاده قد می کشید. راه های مالرو انگار ماری دور کوه می پیچد و بالا می رود و آخرین دورش را که می زند در دل کوههای دیگر ناپدید می شود» (روانی پور،۱۳۶۹الف:۷۰)
«راسه ای دارد فکسنو که از جنگل های کُنار گذشته است و کناره دریا پیچ می خورد، از میان سنگ های صیقل خورده و بزرگی که شیطان بر سر راه آدم گذاشته، می گذرد، در گرماگرم دشت سینه پهن می کند و به آبادی می رسد دو شاخه می شود، یکی به طرف کوههای فکسنو…» (همان،۱۳۶۹الف:۶۸)
«تو گلهای صحرایی را رها می کنی و از میان گورها می گذری ، تا به خانه برسی، ره توشه برداری و خروسخوان بروی به فکسنو، روستایی پشت جنگل های کنار، نشسته بر کوههای بلند با نخل های خشک و باریک و دو تا درخت گل ابریشم در میدان و جوی باریک آبی که معلوم نیست از کجا می آید و از زیر درختان رد می شود تا زنها زیر سایه وسیع و معطرش آبادی را پر از صدای ظرف کنند و یا بچه های بی خبر و بازیگوش در باریکه آب مثل ماهی دراز بکشند و بروند.» (همان،۱۳۶۹الف:۶۸)
«سوز سردی از روبه رو به صورتش می خورد. زمین یخ زده بود و سنگ های کوچک از سرمای غریب بهمن ماه ترک برداشته بود. باد توی نخلستان بالای آبادی افتاده بود و او می توانست شاخه های پریشانشان را ببیند که هر لحظه به جانبی خم می شدند» (همان،۱۳۶۹ج:۷)
«صدای بوره باد در سرش می پیچید و گردباد انگار رو به آبادی هجوم می برد و مانند جن پیر و پریشان گیسو همه چیز را از دیدش پنهان می کرد، جنی که انگار با صدای نا مفهوم و ترسناک گاهی آرام و زمانی فریاد کشان در کار بستن طلسمها بود و کارش که نمی گرفت پریشان و جنون زده خش و خاشاک را به هوا بلند می کرد» (همان،۱۳۶۹ج:۵).
«کامیون از پیچ گردنه پایین می آمد.پهنه افق شرابی بود، باریکه راهی از میان دشت می گذشت و پرنده ای در دور دست پرواز می کرد…» (روانیپور،۷۱:۱۳۸۸).
«زایر اسب را شناخت، اسبی با یالهای بلند وچشمانی بی اعتنا به سختیهای جهان. دلاور ده روز بعد از آنکه آنها در جفره اتراق کرده بودند، گم شده بود و حالا آمده بود با سواری زخمی و عزیز بی آنکه زمان بر جانش خط و نشانی بگذارد» (روانی پور،۱۳۶۹ب:۲۹۱)
«آن روزها، جهان خشک بود و آسمان صاف. ماهیها از تشنگی به ساحل پرت می شدند، و تنه درختها ترک می خورد و لب ها همه به تاول می نشست. در شهر تانکرهای آب غُرغُر عصرانه لوله های خشک و خالی را بی صدا می کرد» (همان،۱۳۶۹ب:۲۵۸)
«نباتی با چشمان خودش دیده بود که بچه برو با قدمهای بلند از دریا برآمده ودر میان آبادی گشته بود. مردی لاغر و دراز که رنگ رخسارش نقره ای بود، سرش به آسمان می رسد و دستانش آنقدر باریک و بلند که می توانست از لای درزهای در داخل شود و هر بچه ای را که می خواهد با خودش ببرد.» (همان،۱۳۶۹ب:۱۴۲)
۳-۵-۸-۳-توصیف شخصیت
توصیف اشخاص از دیگر توصیفات داستانهای اوست. نویسنده از این طریق شخصیتهای داستان و ویژگیهای خاص آنها را جلوی روی خواننده میگذارد.
«چه زیبا بود مه جمال، چه چشمان آبی و زلالی داشت، هزار پری دریایی انگار در چشمانش خانه داشت» (روانی پور،۱۳۶۹ب:۲۳)
«غروب با دوتا گلدان شمعدانی به خانه رسید و سینه به سینه سیاوش شد که از خانه بیرون می آمد. در روشنایی گنگ غروب او را می دید. بلند با چشمان میشی غریب و پوست مهتابی و حلقه های سیاه مویش» (روانی پور،۱۰۹:۱۳۸۳)
«سرهنگ بازنشسته آقای حمیدی بلند بالا و لاغر،چشم های درشت و برآمده ای داشت. صورتی سرخ و کوچک، ابروهای پرپشت و سفیدش فاصله چندانی با چشم ها نداشت. سایبانی سفید روی چشمان برآمده درشت. موهایش را مرتب کرده بود، بلوز و شلواری کهنه و چروکیده به تن داشت، پک محکمی به سیگارش می زد، دودش را به هوا فوت می کرد.» (همان،۷۵:۱۳۸۳)
«در باز شده بود و پیرزنی وحشت زده،گیج و آشفته با صورتی بیضی شکل و موهای پریشان و سفید در چهار چوب ایستاده بود. چشمان درشتش انگار نوری نداشت.» (همان،۵۲:۱۳۸۳)
«هاسمیک بالا بلند بود،صورت گردی داشت و چشمانی که همیشه دو قطره اشک در آن غلت می زد و وقتی نگاهش می کردی حواست پرت می شد و با خودت می گفتی همین حالاست که آن دو قطره اشک روی گونه هایش سر بخورد و به چینهای فشرده دور لباسش برسد. لبانی بی رنگ و غصه دار که خود به خود می لرزید و آدم خیال می کرد که انگار می خواهد حرفی بزند و یا فریاد بکشد.» (روانی پور،۱۳۶۹ج:۵۳)
«دایه با پوزه جمع شده و تیز و با نگاهی که مثل مته آدم را سوراخ می کرد توی چشمهای مریم خیره شد. ابروهای خالکوبی شده بی مویش بالا رفته بود. ستاره سبز رنگ رو چانه اش تکان تکان می خورد، انگار با خودش حرف می زد. روی شقیقه های سخت و استخوانیش دو حلقه موی سرخ چسبیده بود. از زیر مینار سیاهش گیسهای باریک و بلند مثل مارهای سرخ و خونی تا زمین کشیده می شد.» (همان،۱۳۶۹ج:۱۲).
«کنیزو بالا بلند با دوتا چشم میشی و پوست شکلاتی از کوچه می گذشت. بوی خوشش همه جا می پیچید.» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۸).
«ها پنجاه سال پیش تر موهای بلندی داشتی با تارهای طلایی که زیر نور آفتاب برق می زد و چشم هایی مثل زُمرد که با نور آفتاب رنگ عوض می کرد. شلیته لیمویی تنت بود با برگ های سبز زیتون، قدم که می زدی موج برمی داشت…» (همان،۱۳۶۹الف:۶۸)
۳-۵-۹-ویژگی زبان زنان
«زنان در حوزه نثر اعمّ از نویسندگی، رمان و داستاننویسی و تحقیق و پژوهش به دلیل اینکه میتوانستهاند ستمی را که معیارهای سنّتی بر زن روا داشته و به کشتن انسانیت و استعدادهای او منجر شده، به اثبات برسانند، به پیشرفتهایی دست یافتهاند امّا در زمینه شعر کمتر توفیق یافتهاند؛ زیرا در حوزه نثر میتوان با بیان صریح اندیشه و واقعیت و لو به قیمت شعار زدگی به دنیای زنانه نزدیک شد اما شعر در نزد ما و همه ملل دیگر به سنّتهای هنری ریشهدار و مردانه تکیه دارد که زن به لحاظ روح و تعابیر شعری خود، توانایی و اجازه پرداختن به چنین مسائلی را ندارد. شاید بتوان فروغ فرخزاد را مستثنی کرد» (حسنآبادی،۳۵:۱۳۸۱)
یکی از خصوصیات کلام زنانه جزئی نگری و توجه به جزئیات و آوردن آنها در کلام است «جزئی نگری، پرداختن به مسائل عاطفی و خانوادگی، با عشقی مادرانه به اشیاء و طبیعت و مردم نگاه کردن، هویت بخشیدن به اشیاء، رویکرد به زبان اشاره و تمثیل، گریز از مستقیم گویی از ویژگیهای زبانی اوست» (همان،۲۳۲:۱۳۸۱). مثلا در مورد پدیده زایمان به جزئیات نیز توجه دارد. او به عنوان یک زن که پدیده مادری را تجربه کرده است به شرح عینی تری از این مسأله می پردازد.
«وخیجو دیگر توانش را از دست داده بود. مدینه و دی منصور او را روی زمین می کشیدند تا قدم بردارد. خیس عرق بود. موهایش به هم چسبیده بود و نمی توانست قدم به پیش بردارد،خیجو بی حال دست دی منصور را گرفت و روی شکم خود گذاشت. وقتی بی هوش شد، مدینه و دی منصور هنوز وحشت زده با دست رو شکم برآمده اش فشار می دادند و با خروسخوان بود که اولین نوه زایر احمد با گریه ای که تا انتهای جهان می رسید،پا روی زمین گذاشت.» (همان،۱۳۶۹ب:۱۴۸)
توصیف در داستانهای روانیپور میتواند حاصل نگرش زنانه او به دنیای اطرافش باشد. او در همه موارد دست به توصیف میزند. در داستانهای او انواع توصیف طبیعت، شخصیت و فضای داستان را میتوان دید. زبان زنان به طور کلی نویسندگان زن بیشتر از نویسندگان مرد، جزئی نگر و پرهیزگار هستند. منطق زنانه در نویسندگی اغلب تداعیگر و پیوند جوست و منطق مرد بیشتر تسلسلگرا و تابع سلسله مراتب است. (حسن آبادی،۴۰:۱۳۸۱).
فصل چهارم
۴-۱-زندگی و آثار بیژن نجدی
بیژن نجدی ، شاعر و داستان نویس گیلانی در ۲۴ آبان ۱۳۲۰ از پدر و مادر گیلانی در خاش زاهدان متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در رشت گذراند. پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشته ریاضی فارغ التحصیل و با سمت دبیری در دبیرستانهای لاهیجان به تدریس مشغول شد. نجدی در مصاحبههای گوناگونی که با او انجام گرفته خود را این گونه معرفی کرده است:«من به شکل غمانگیزی بیژن نجدی هستم، متولد خاش، گیله مرد هم هستم. متولد ۱۳۲۰ سالی که جنگ جهانی تمام شد. تحصیلات لیسانس ریاضی. یک دختر و یک پسر دارم. اسم همسرم پروانه است.» پدرش از افسران مبارزی بود که در قیام افسران خراسان نقش داشت و در مسیر رفتن به گنبد کاووس به دست تعدادی ژاندارم کشته شد. در سال ۱۳۴۹ با پروانه محسنی آزاد ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر است. از سال ۱۳۴۵ فعالیت ادبی خود را آغازکرد. مهمترین آثاری که از بیژن نجدی به جا مانده عبارتند از: مجموعه داستان «دوباره از همان خیابانها» ، «یوزپلنگانی که با من دویدهاند » «داستانهای ناتمام»، «برگزیده اشعار»، «خواهران این تابستان». که تنها یوزپلنگان او در زمان حیاتش چاپ شد و بقیه آثار او به همت همسرش گردآوری و به چاپ رسید.
مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» در سال ۱۳۷۴ جایزه قلم زرین را به خود اختصاص داد. در سال ۱۳۷۹ نیز برگزیده نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد.
نجدی همچنین در کارنامه ادبی خود، لوح تقدیر بهترین مجموع داستان «دوباره از همان خیابانها »، تندیس یادمان بنیاد شعر فراپویان به خاطر برگزیده اشعار دهه هفتاد و لوح افتخار به پاس جانسرودهها در پاس داشت آیینهای ملی و میهنی را دارد.
بیژن نجدی در چهارم شهریور ۱۳۷۶ به علت بیماری سرطان ریه درگذشت. آرامگاه او در شهر لاهیجان در جوار شیخ زاهد گیلانی قرار دارد.
نجدی هم در حوزه نثر و هم در حوزه شعر صاحب اثر بود. میتوانست از شاعران و نویسندگان جریانساز در حوزه ادبیات باشد.
یکی از نویسندگانی است که آثارش پس از مرگش بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت. او سهل و ممتنع مینوشت. ظرافت و باریک بینی در کارهایش بود. در عین سادگی، زیبا و شگفت انگیز بود. داستانهای کوتاه او در ردیف بهترین کارهای ادبیات داستانی ما قرار میگیرد.
بیژن نجدی شاعر و داستانویسی تر و تازه بود که بوی طبیعت، بوی اشیاء و آدمهای شمال بدجوری در حرفها و حدیثهایش به پا ایستاده بودهاند. مقوله زبان و تکنیک در برابر معناهای خود خواستهاش، همواره در نوسان بود و پیوسته نوعی نیاز درونی، وی را به بازتاب روزگار خود فرا میخواند. ایستادن در حیات«قصه و شعر» آن هم میان طبیعت سرشار و پربار شمال، نگاهش را پیوسته به سمت کوهها، درهها و جنگل میکشاند. نجدی همواره شتابی برای آمدن و ماندن نداشت. اما آنچه مینوشت و میگفت دارای قابلیتی سخت انسانی و هنرمندانه بود. همواره به وجه«وحشتناکی» آشوبهای انسانی را به قلمرو روایت میکشاند. فضای ذهنیاش، پیوسته درگیر عواطف و مصائب انسانی بود. چهره نجدی در کار داستاننویسی، چهرهای نوین و پر از زبانهای تازه و تکنیکهای زیباشناسانه است. اتفاقهای عظیم و ویرانگر انسانی در چشمانداز قصههای نجدی، بسیار سیال و تماشایی است (ر.ک.معتقدی،۱۳:۱۳۸۱).
«ویژگی بارز داستانهای نجدی در این است که در حجمی اندک معنایی عمیق را القاء میکند. چیزی که در کمترین داستانی میشود مشاهده کرد» (امیری،۲۳:۱۳۸۲)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...