مقایسهی سبک شناسانهی حبسیّات مسعود سعد سلمان با حبسیّات خاقانی- قسمت ۱۵ |
- بیت سوم حاوی مضمونی است زیبا و آن اینکه هنرمند به برکت هنر و فضل و دانش خویش زنده است، هر چند زندگی او غرق در مصیبت ها و شکنجه ها و تنگدستی و تلخ کا می باشد. رودکی می گوید:
اندر بلای سخت پدید آید فضل و بزرگ مردی و سالاری
فردوسی، بتهوون و موزار هنرمندانی هستند که زندگی آنان با آلام و مصیبت ها عجین بوده است.
مقدم آمدن مضمون مصراع اول تأکیدی آشکار به آن بخشیده؛ ضمن اینکه قرین شدن «پیوند عمر» با «نظم جان فزای» تناسبی است در اجزای متشکله ی که با یکدیگر لطفی بیشتر به سخن داده است. بیت مزبور برای من این شعر فرخّی سیستانی را در ذهن من تداعی می کند:
با کاروان حلّه برفتم ز سیستان با حلّه ی تنیده ز دل بافته زجان
زبان شعری مسعود سعد زبان فخیم و با مهابت و فاخر اسلوب خراسانی است. به اسلوب شعری خراسانی در آخر فعل نشدی یا ی شرط آورده است.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید. |
- در بیت چهارم از گفته ی خود اعراض نموده است که در رتوریک فارسی به آن اضراب و استدراک گفته می شود. می گوید: نه، اینطور نیست. «حصن نای» ما در مُلک است. چرا که اکثر داعیه داران حکومت و جویندگان مقام و دولت و برخی شاهزادگان، از جمله خود ابراهیم غزنوی در زمان فرمانروایی سلطان فرخ زاد در آنجا محبوس بوده اند. پس حبس نای، آن هم به تهمتی سیاسی، به رتبت وی افزوده و به او جاه و جلال بخشیده است»
استاد یوسفی می نویسد: «در این زمینه ی ذهنی به تصاویر ابیات بعد در خط عمودی، رنگی شاهانه و هم آهنگی ظریفی داده است.»[۷۱]
- در بیت پنجم به اسلوب سبک خراسانی هم از فعل پیشوندی بر گذاشتن استفاده کرده است و هم لحن حماسی دارد چون هم دست به زهره برده است و هم پای بر ماه نهاده است.
- درهای قیمتی استعاره از اشک و باغ دلگشای استعاره از شعر است. از فعل قدیم فارسی خرامیدن استفاده کرده است.
- باده ی لطیف و زلف دلربای و نظم و خط تصویرهای تازه و نوین اند.
- درای از مصدر درائیدن فعل قدیم فارسی است. به معنی سخن یاوه و بیهوده گفتن.|| راست نگشته: «ظاهراً یعنی ای کسی که (خطاب به خودش) هنوز کمرت از زیر بار مصائب زمانه راست نشده یا به قرینه ی مصراع بعد: مستقیم و سر به راه نشده، اصلاح نشده و در صورت اخیر بین آن و کژ ایهام تضاد است.|| خام: سخن بیهوده و سرسری و بین آن و پخته ایهام تضاد است.
- زنگار غم: اضافه تشبیهی است. از این ابیات به بعد گرایش به غم گرایی و اندوه گرایی که از مختصات سبک عراقی است در شعر مسعود دیده می شود.
- نیارم: از مصدر یا رستن؛ فعل قدیم فارسی است. پی: مخفف (کوتاه شدۀ) پا، در بیت موازنه است. موازنه یکی از مختصات سبکی مسعود سعد سلمان است.
- برسم: به +رسم: به هنجار، متعارف؛ با بهره گرفتن از به = پیشوند صفت ساز از ویژگی های زبانی سبک خراسانی است.|| در بیت موازنه وجود دارد.
- عون: یاری || دور: مطابق ضبط یا سمی است. در چاپ نوریان: جزو. دور فلک نگار: دوری که افلاک در حرکت خود می نگارد. دانشی که به گردش افلاک داشتم (اشاره به دانش نجومی شاعر) به من کمکی نکرد. ضبط دور از جزو بهتر است زیرا با جام مصراع بعد ایهام تناسب دارد. امّا در صورت صحّت جزو باید چنین تعبیر کرد حکمت جزئی منجّم (فلک نگار، خود شاعر) به من کمکی نکرد. شبیه به این بیت جای دگر گفته است:
نبود قطع تو در دانش فلک پیمای نگشت مرگ تو در خاطر ستاره شمر
جام جهان نما: در اصل جام جم و در اینجا استعاره از دل و در معنای اصطرلاب با دور فلک نگار تناسب دارد.»
یکی از موتیوهای رایج شاعران ادب فارسی این است که دانش آن ها یاریگر آن ها نیست. خاقانی نیز در این زمینه ابیاتی دارد. در قصیده ی ترسائیهّ می گوید:
مرا از اختر دانش چه حاصل که من تاریکم او رخشنده اجزا
****
در یکی از قصاید دیگر با موضوع حبسیّه می گوید:
دست آهنگر مرا در مار ضحّاکی کشید گنج افریدون (=دانش و حکمت) چه سود اندر دل دانای من
- «نبست، نبندد: مطابق ظبط یاسمی؛ در چاپ نوریان: ببست، ببندد است:
در بیت صنعت اسلوب الحکیم وجود دارد. طبع شعریم بسته نشد، آری درست است زیرا، هنگامی که مستمعی نباشد شاعر شعر نمی بندد (نمی آفریند). بستن اول به معنی منسد شدن و بستن دوم به معنی آفریدن.
سخن بستن به معنی خاموش شدن است: «خردمندی را که در زمره ی اجلاف سخن ببندد [یعنی سکوت کند و حرف نزند] شگفت مدار (گلستان، یوسفی، ص ۱۷۹). برمن سخن نبست یعنی لب از شعر نبستم و خاموش نشدم.
سپس سخن بستن را به اسلوب الحکیم در معنای متضاد آن فهمیده است: یعنی سخن گفتن. بستن به معنی شکل گرفتن (بستنی)، پیوستن، آراستن، به وجود آوردن و از این قبیل است مثلاً خیال بستن به معنی خیال کردن، نگار بستن به معنی نقش آفرینی، شکوفه بستن به معنی شکوفه کردن. پیوستن که در مورد نظم به کار می رود:
(فردوسی در مورد دقیقی می فرماید:
اگرچه نپیوست جز اندکی ز بزم وز رزم از هزارن یکی)
در اوستا از همین ریشه ی است (paiti band). در پهلوی پتوستن (پت = به + وستن =بستن).
- رمح آبداده: نیزه یی که پیکان آن آبداده (محکم) باشد. ||تیغ سرگرای: شمشیری که آهنگ سر می کند، به طرف سرگرایش دارد.
- استفهام انکاری است یعنی اصلاً همای بر سرم سایه نمی افکند. همای مرغ سعادت است که بر بام هر کسی بنشیند صاحب آن خانه را سعادتمند می کند. همای در ادبیات فارسی مظهر بی آزاری است سعدی می فرماید:
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خورد و جانور نیازارد
- به اسلوب سبک عراقی به عالم درون پناه برده است و خود را بیچاره ی ضعیف و درمانده ی گدای خوانده است. حال آنکه اگر گردن فردوسی را هم می زدند چنین شعری را بر زبان نمی آورد.
فردوسی فقط یک بار از نداری خود اینگونه سخن گفته است:
مرا نیست فرّخ مرآن را که هست ببخشای بر مردم تنگدست
- در این بیت به سبک حماسی سخن گفته است. شیر شرزه و مارگرزه از لغات فارسی قدیم است که بیشتر در سبک خراسانی کاربرد دارد.|| شکردن: پاره کردن || مارگرزه: افعی؛ در بیت صنعت موازنه و سجع دارد.
- موازنه مبتنی بر تضاد (مقابله): زیدری این بیت زیبا را در طیّ عباراتی شعر گونه و مناسب در نفثه المصدور (ص ۱۱۲) آورده است: «دل از شدائد به جان آمده است، آخر شرمب بدار. جان از مکاید به لب رسیده است، آزرمی با میان آر:
ای محنت ار نه کوه شدی، ساعتی برو وی دولت ارنه باد شدی لحظه یی بپای»
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1399-12-19] [ 11:30:00 ق.ظ ]
|